S.E.V.E.N.SEA
 
 

 

بدبخت پسرا

هه هه هه هه هه هه آخه این دخترا چقدر خنگن

 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 15:48 :: توسط : NoBoDY

اینم کارت عروسی جدید

 

چقد بدبختیم

 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 15:46 :: توسط : NoBoDY


 

 

کی میتونه از پسرا در حد ساواک حرف بکشه؟؟دخترا

کی میتونه تو بدترین شرایط مچ پسرا رو بگیره؟؟دخترا

کی میتونه پسرا رو جوون مرگ کنه؟؟دخترا

کی میتونه موهای پسرا رو بکشه؟؟دخترا

کی میتونه پسرا رو سر قرار بکاره؟؟دخترا

کی میتونه پسرا رو سرکار بذاره؟؟دخترا

کی میتونه پسرارو ذلیل کنه؟؟دخترا

کی میتونه پسرا رو خر کنه؟؟دخترا


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 15:45 :: توسط : NoBoDY

 
 

 

یه پسری که ماشینbenz داره میره سره قرار با نامزدش !

پسر:عزیزم من یه چیزیو بهت دروغ گفتم و الان میخوام بهت راستشو بگم!

دختر:چیو دروغ گفتی؟ پسر:من ازدواج کردم و ۳ تا بچه دارم!

دختر : اوه بابا ترسوندی منو، فک کردم میخوای بگی benz مالِ خودت نیست!

 

 

 

یه روز یه پسر انگلیسی میاد با طعنه به یك پسر ایرانی میگه: چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون كنن؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر شهوت پرستن كه نمیتونن خودشون رو کنترل كنن؟؟ پسره لبخندی میزنه و میگه: ملكه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ و هر مردی ملكه انگلستانو لمس كنه؟! پسره انگلیسی با عصبانیت میگه: ... ...نه!مگه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی میتون با ایشون در رابطه باشن!!! پسر میگه: خانومای ما همه ملكه هستن!!!
♥♥به افتخار همه دخترای ایروونی♥♥

حالا بعضي از دخترا خودشون خودشونو كوچيك ميكنن بحثش جداست


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 15:44 :: توسط : NoBoDY


 


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 15:39 :: توسط : NoBoDY

-------------- (‌ وصيت نامه ی من )------------------

وقتي اين نامه را مي خوانيد من ديگر در اين دنيا نيستم ، بلكه در اون دنيا هستم !

مادر جان خواهش مي كنم روز خاكسپاريم از اون خرماها كه گردو داره توش نده ، چون دوستاي من يه سري نديد بديد هستن كه ميريزن رو خرماها دخلشونو ميارن تو این گرونی!

در اولين فرصت بعد از فوتم كامپيوترم را در آتش سوزانده ، و خاكسترش را با اسيد بشوئيد كه چيزي از ان باقي نماند ، ( از گفتن علتش معذورم! )

...

چنتا سي دي زير تختمه كه روش نوشته آهنگاي مجاز،‌

ولي گول نخوريد و خواهشن نديده بشكونيدشون !! يه دوس دختر داشتم كه هميشه ميگفت : ايشالله بميري كه يه دنيا از دستت راحت بشه ،

اگه اون زنگ زد بهش نگيد من مُردم ، بگيد رفته پارتي تا دلش بسوزه !

در آخر هم سفارش می کنم مراقب باشید که مو به مو به وصیتم عمل بشه !!


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 16:38 :: توسط : NoBoDY

در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي‌كرد كه سالها بچه‌دار نمي‌شد.
او قصد كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند.
بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد!

روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد.
پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند،
يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند،

آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند،
يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد.
در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.

حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند،
با چه منظره‌اي روبرو شد؟

فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.

.

.

.

.

.

.

.

چهل تا ايراني، همه سوار بر ماشین آخرين مدل، دم در سلماني صف كشيده

بودند و غر مي‌زدند كه پس چرا اين مردك حمال الاغ مغازه‌اش را باز نميكنه


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 16:36 :: توسط : NoBoDY

يه روز یه ایرانیه و یه ژاپنیه و يه آمريكاييه مي رن پيش خدا تا خواسته هاشونو بگن.
ژاپنيه مي گه خدايا كي مي شه همه ي تكنولوژي تو كشور ما باشه؟
خدا مي گه 100 سال ديگه.
ژاپنيه مي زنه زير گريه خدا مي پرسه چرا گريه مي كني؟
مي گه آخه به عمر من قد نمي ده.
آمريكاييه مي پرسه كي مي شه همه ي قدرت در دست ما باشه؟
خدا مي گه 200 سال ديگه آمريكاييه مي زنه زير گريه.
خدا مي پرسه چرا گريه مي كني؟
مي گه: آخه به عمر من قد نمي ده.
ایرانیه مي پرسه خدايا كي مي شه ما طعم آزادی رو بچشیم؟
خدا مي زنه زير گريه!! :|


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, :: 16:35 :: توسط : NoBoDY

دختر: وقتی میخواد بیرون بره . پنج ساعت و نیم آرایش میکنه هفتاد نوع لباس عوض میکنه . ده جور عطر به خودش میزنه بعد میره بیرون و یه ربع بعد بر میگرده.
پسر: وقتی میخواد بیرون بره . یه ربع لباس می پوشه و تا بفهمی چی شده سریع پریده توی خیابون و ده ساعت بعد بر میگرده.

دختر: وقتی میخواد خرید کنه قیمت تمام اجناس مغازه رو می پرسه طوری که فروشنده تصمیم به خودکشی میگیره و بعد هیچ چیز از مغازه نمی خره .
پسر: اولین جنسی که توی مغازه ببینه میخره و میاره خونه و می پوشه بعد تازه متوجه میشه که اندازش نیست

دختر: بعد از پرسیدن کلیه اجناس و قیمت شورت فروشنده اگه کمی فروشنده شانس داشته باشه تصمیم به خرید یه جنس میگیره و بعد وارد عملیات چونه زنی میشه .
پسر: بعد از انتخاب جنس پول دوبله و سوبله به فروشنده میده طوری که تا آخر ماه ته جیبش شیپیش می مونه

دختر: دو روز و نیم توی حموم میمونه و عملیات تاکتیکی روی خودش انجام میده.
پسر: پنج دقیقه و سی و چهار ثانیه رکورد حمام رفتن میزنه .

دختر: برای تابستان کلاس کامپیوتر و زبان و تایپ و ........ رو انتخاب میکنه.
پسر: ماه اول تیکه انداختن به دختران گرامی . ماه دوم تور کردن . ماه سوم با عرض پوزش ......

دختر: لباس چسبون میپوشه تا حدی که همه بر آمدگی هاش قلمبه بزنه بیرون
پسر: لباس گشاد تا اونجایی که سی و پنج نفر توش به راحتی جا بشن .

دختر: موقع راه رفتن خودشو را طوری تکون میده که همه انگشت به دهن بمونن .
پسر: طوری راه میره که از پشت احساس میکنه یه شتر داره یورتمه امتحان میده


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, :: 14:23 :: توسط : NoBoDY

چند شب پیش در میان مریض ها منشی ام وارد شد و گفت یک آقایی که ماهی بزرگی در دست دارد آمده است و می خواهد شما را ملاقات کند...مرد میانسالی با لهجه شدید رشتی وارد شد و در حالی که یک ماهی حدودا ده کیلویی دریک کیسه نایلون بزرگ در دست داشت، شروع کرد به تشکر کردن که من عموی فلان کس هستم و شما جان او را نجات دادی و خلاصه این ماهی تحفه ناقابلی است و...
هر چه فکر کردم "فلان کس" را به یاد نیاوردم ولی ماهی را گرفتم و از او تشکر کردم.
شب ماهی را به خانه بردم و زنم شروع به غرغر کرد که من ماهی پاک نمی کنم! خودم تا نصف شب نشستم و ماهی را تمیز کردم و قطعه قطعه نموده و در فریزر گذاشتم.
فردا عصر وارد مطب که شدم دیدم همان مرد رشتی ایستاده است و بسیار مضطرب است.
تا مرا دید به طرفم دوید و گفت آقای دکتر دستم به دامنت... ماهی را پس بده... من باید این ماهی را به فلان دکتر بدهم اشتباهی به شما دادم.... چرا شما به من نگفتی که آن دکتر نیستی و برادرزاده مرا نمی شناسی؟
من که در سالن و جلوی سایر بیماران یکه خورده بودم با دستپاچگی گفتم که ماهی ات الآن در فریزر خانه ماست.
او هم با ناراحتی گفت: پس پولش را بدهید تا برای دکترش یک ماهی دیگر بخرم.
و من با شرمساری هفتاد هزار تومان به او پرداختم.
چند روز بعد متوجه شدم که ماجرای مشابهی برای تعدادی از همکارانم رخ داده است و ظاهرا آن مرد رشتی یک وانت ماهی به اصفهان آورده و به پزشکان اصفهانی انداخته است!


نظرات (0)
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, :: 14:20 :: توسط : NoBoDY
درباره وبلاگ
جهت ترویج طنز و شادی و تفریح سالم در جامعه هر نوع کپی برداری ، بلند کردن ، کِش رفتن مطالب و تصاویر وبلاگ آزاد میباشد . زندگیــــــــــــــــــــــــتون پیـــــــــــــــــــــــــروز
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان S.E.V.E.N.SEA و آدرس SEVENSEA.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 287
بازدید کل : 204607
تعداد مطالب : 240
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


کد موزیک می خوای؟
دریافت کد جملات شریعتی